رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

مشهد مقدس

  پسرم رادینم،   بلاخره امام رضا طلب کرد که بریم مشهد و نذرمونو ادا کنیم . هم من و هم عزیزجون خیلی وقت بود دوست داشتیم که تو رو ببریم اونجا و حالا که جور شده بریم خیلی خوشحالم ما اول تیر تا ٦ اونجا هستیم و از اینکه دارم با تو میرم خیلی خوشحالم. آخرین باری که رفتم مشهد برای زیارت قبل از ازدواجم بود و حاجتم رو امام رضا داد و حالا که با تو و بابایی و در کنار پدر و مادرم هستم و همگی سالم و سلامت هستن خیلی خوشحالم و باید برم ازش تشکر کنم  که تو عزیزم رو به من داد و قول بگیرم که بازم طلب کنه تا بریم دست بوسش. برای همه دوستای گلم توی نی نی وبلاگ هستند و فرشته های نازشون دعا میکنم که همیشه سالم و س...
29 خرداد 1390

باباجونم روزت مبارک

                                                                       ای تکیه گاه محکم من، ای پدر جان ، ای ابر بارنده ی مهر و لطف و احسان                          &n...
29 خرداد 1390

اولین کوتاهی رادینم

گلم دیشب بابا بابایی تصمیم گرفتیم موهای نازتو بزنیم تا یکدست و مرتب در بیاد اما من بزور راضی شدم آخه دلم نمیومد موها تو بزنم خلاصه به شرط اینکه با آخرین درجه ماشین اصلاحت کنه راضی شدم . بعد از اینکه ماشین اصلاح رو روشن کردیم تو از ترس گریه کردی و ماهم برات توضیح میدادیم که این ترس نداره خلاصه اینکه با زور موها تو زدیم و من یه تیکه از موهاتو یادگاری ورداشتم تا در دفتر خاطراتت ثبت کنم . بعد از اون با بابایی رفتی حموم و کلی آب بازی کردی و  وقتی اومدی و لباسات و پوشیدی احساس کردم با زدن موهات بزرگ شدنت بیشتر مشخص شد. بعد از اون کلی با بابایی بهت خندیدیم و گفتیم چقدر کوتاهی بهت میاد و کمی سر به سرت گذاشتیم و میگفتیم  رادین مو...
22 خرداد 1390

خواب یک فرشته

                                                       قربونت برم مادر ! که اینقدر قشنگ خوابیدی !                               ...
22 خرداد 1390

آب بازی با شیلنگ آب

پسرم دیروز خونه عزیز جون طبق معمول همیشه بردمت توی حیاط تا بازی کنی و تو  مستقیم میرفتی سراغ شیر آب و هر کاری میکردم حواست پرت بشه بازم میومدی سمت شیر آب و شیلنگ و میگرفتی دستت تا بازی کنی. از اونجا که تو عاشق آب بازی و حموم کردنی دلم برات سوخت و گفتم حالا که بابایی هم نیست بذارم تو بازی کنی چون بابایی یه کم حساسه  خلاصه شیر آب و برات باز کردم و تو کلی با آب بازی کردی و کلی به خودت آب پاشیدی و ذوق کردی  ومن هم ازت فیلم گرفتم و بهت میخندید و از اینکه میدیدم اینقدر شاد شدی خوشحال شدم تو هم میخواستی آب و با دستت بگیری و یا آب و میگرفتی جلوی دهنت و کلی بازی کردی .   الهی من قربونت برم عزیزممممممم. بعد...
19 خرداد 1390

یادت در خاطرم خواهد ماند

... گلم بلاخره تونستم بابا رو راضی کنم که بریم اهواز مراسم مادر جون . وقتی رسیدیم در خونه با دیدن پارچه های سیاه نوشته شده روی دیوار ها دلم گرفت و تو رو سپردم دست باباجون و رفتم بالا و واقعا جای خالی مادرجونو حس کردم انگارهمش منتظر بودم که بیاد از اتاق بیرون اما...  بعد از کمی تو هم اومدی بالا نمی دونم اما وقتی اومدی بالا همش حس میکردم که مادرجون هم حضور داره و داره با لبخندهای شیرینش تو رو نگاه میکنه و از اینکه تو رو میبینه خوشحاله و  میگه جووونممممم... انگاره هنوز مرگش و باور نکردم و تا وقتی اونجا بودم بیاد عید میافتادم که مادرجون روی تخت دراز کشیده بود و رادین روی اوپن آشپزخونه از این ور به اون ور راه میرفت و  با...
16 خرداد 1390

یه خبر بد

پسر گلم امروز صبح اطلاع دادن که مادربزرگ بابایی به رحمت خدا رفته و ما از این موضوع خیلی ناراحت شدیم. مادرجونی که تو رو خیلی دوست داشت و ما برای  دیدنش عید رفتیم اهواز  بهش سر زدیم چون میدونستم حالش زیاد خوب نبود و چند سالی میشد که با این سرطان بی رحم می جنگید. بنابراین به بابایی گفتم من و رادین و بفرست چون  مادر جون دوست داره رادین و ببینه و اگه نتونه ببینه تو دلم می مونه این شد که رفتیم بهش سر زدیم الان هم هر چی به بابا اصرار کردم گفت الان صلاح نیست برین چون شرایط آب و هوایی اهواز اینقدر بده که اکثر پرواز ها کنسل میشه یا با تاخیر انجام میشه و گرمای اهواز هم به ٥٠ درجه رسیده  و گرد و غبار شدید که ٢ متری خودتو...
13 خرداد 1390

دندون درد لعنتی...

مامانم سلام. امروز که داشتیم با هم بازی میکردیم و میخندیدیم نگاه کردم دیدم دندونای آسیابت زده بیرون و خیلی خوشحال شدم اما چون هنوز کامل در نیومده هنوز هم درد داری.     میدونم که چقدر دردناکه اما تو صبورانه این درد رو تحمل میکنی و خیلی کم پیش میاد که بهونه گیری کنی . میگن دندونای آسیاب از دندونای دیگه سختتر در میاد واقعا درسته چون تو حدود یک ماه میشه که داری درد میکشی و  دست خوشکلتو مشت میکنی و لپتو فشار میدی و میلرزی ومن خیلی دلم میسوزه و تو رو بغلت میکنم یا حواستو مشغول چیز دیگه ای میکنم تا فراموشش کنی عزیزم این     دندون درد لعنتی حتی توی خواب هم تو رو راحت نمیذار...
5 خرداد 1390

روز مامانی

   رادین عزیزم دیروز اومدی پیشم و یه دونه کشمش به من دادی گفتی بخور بخور و من که با بار اول متوجه نشدم وقتی که تکرار کردی و فهمیدم میگی بخور  بلندت کردم و کلی بوست کردم   چون خیلی خوشحالم کردی و من هر روز منتظر یه کار جدید از طرف تو هستم و بعد از مدتی بهت گفتم رادین مامانی بره دستشویی و تو دویدی رفتی دم در دستشویی نشستی یعنی برو آخه بخاطر اینکه تو تنها نباشی هر موقع که بخوام برم تو رو میذارم جلوی در دستشویی و بعد میرم تازه  با هم حرف میزنیم تا تنها نباشی گلم. چیکار کنم آخه دلم نمیاد تنها بمونی بعد هم توپتو ورداشتیم  با هم رفتیم توی حیاط تا بازی کنی بعد از کلی بازی کردن بابایی هم اومد و یه کادو ه...
4 خرداد 1390